این نوجوانها که همیشه کلهی مبارکشان توی گوشی تلفن همراه و تبلتشان است و اصلاً سرشان را هم بلند نمیکنند. پس تصمیم گرفتیم هدیهی ما هم یک گفتوگوی حقیقی دربارهی فضای مجازی باشد که بچهها تا آن را بخوانند، گوشی مبارکشان را کنار بگذارند! و چهکسی بهتر از دکتر یونس شکرخواه که خودش عاشق فضای مجازی است و به اندازهی یک عمر دربارهی این فضا، تحقیق و مطالعه کرده.
یونس شکرخواه، سال ۱۳۳۶ در مشهد بهدنیا آمده و حسابی سرحال و پرانرژی است. در رشتهی کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی، کارشناسی ارشد ارتباطات و دکترای علوم ارتباطات تحصیل کرده و هنوز هم مشتاق یاددادن و یادگرفتن است.
- وقتی ما نوجوان بودیم، شغلهای مشخصی بود و میتوانستیم یکی از آنها را برای آیندهی خودمان انتخاب کنیم. یکی میخواست دکتر شود، یکی مهندس، یکی معلم و... خلاصه تکلیف معلوم بود. اما امروز، با پیشرفت فناوری اطلاعات و پیدایش فضای مجازی، هر سال شغلها و منابع درآمدی جدید و متنوعی پیدا میشود که قبلاً کسی به فکرش هم نمیرسید از این راهها هم بشود کسب درآمد کرد. یعنی نوجوان امروزی، نمیتواند پیشبینی کند که در آینده و بهخصوص در فضای مجازی، چه مشاغلی وجود خواهد داشت تا او بتواند برای رسیدن به آن برنامهریزی کند. پس تکلیف نوجوان امروز چیست؟
موافقم. با وجود دنیای دیجیتال و سرعت رشد آن، هر روز فرصتهای جدید و غیرقابلپیشبینیای برایمان ایجاد میشود که البته برای استفاده از آن فرصتها، باید مهارتهای جدیدی هم کسب کنیم. اما نکتهی مهم اینجاست که زندگی همان زندگی است و تنها فرصتها و مهارتهایش تغییر کرده است. مثلاً تا دیروز من برای سفارش یک کتاب، باید به کتابخانه میرفتم، اما حالا با یک کلیک، یک کتاب را در فضای مجازی سفارش میدهم و آن را دانلود میکنم. یا اینکه در سالهای قبل، من میتوانستم مهارت صحافی کتاب را بهدست آورم و در یک صحافی مشغول به کار شوم، اما حالا باید با نرمافزارهای صفحهبندی دیجیتالی کتاب آشنا شوم.
به این ترتیب نوجوان امروز خیلی هم سردرگم نیست، چون میتواند زمینهی کاریاش را با توجه به سلیقه و علاقهاش انتخاب کند، اما باید آمادگی این را هم داشته باشد که برای انجام آن کار در وضعیت جدید دنیای دیجیتال، مهارتهای جدید را هم کسب کند. پس میشود گفت نوجوانهای امروز که در این فضای مدرن مجازی و ارتباطی زندگی میکنند، فرصتهای بیشتری دراختیار دارند و البته مهارتهای بیشتری هم باید بهدست آورند؛ اما البته بعضی از شغلها هم وجود دارد که دقیقاً برای شرایط جدید بهوجود میآیند و غیر قابل پیشبینیاند. تعمیرکار تبلت، یک حرفهی جدید است که سالها قبل از آن خبری نبود.
- برای حضور در دنیای مجازی باید چه مهارتهایی را کسب کرد. آیا داشتن اطلاعات در زمینهی کامپیوتر کافی است یا نه؟
من فکر میکنم یک نوجوان امروزی، با توجه به ابزارهای ارتباطی امروز، باید در سه زمینه مهارت پیدا کند. یکی از آنها «مهارت گردآوری اطلاعات» است.
- این کار که ظاهراً ساده است. کلمهی مورد نظرت را در گوگل جستوجو میکنی و... و.
اصلاً اینطور نیست. موتورهای جستوجو در اختیار همه است؛ اما بعضیها بهراحتی به اطلاعات مورد نظرشان میرسند و خیلیها هم نمیرسند. یعنی ما باید ادبیات موتورهای جستو جو را بشناسیم و بتوانیم از آنها استفاده کنیم. تازه، باید بدانیم اطلاعاتی که بهدست آوردهایم، قابل اعتماد است یا نه؟ مثلاً امروزه سایتهایی به نام «فکت چک» (fact check) وجود دارند که به ما کمک میکنند از بین این همه اطلاعات صحیح و غلط، درستترینها را انتخاب کنیم. استفاده از همین فراموتورهای جستوجو احتیاج به مهارت دارد. ادبیات بهکار بردن علائم و حتی چگونه بهکاربردن کلمهها برای خودش قوانینی دارد که باید آنها را آموخت.
- و دومین مهارت؟
«مهارت انباشت اطلاعات». قدیمها ما بخشهای جذاب روزنامه یا مجلهها را میبریدیم تا سر فرصت آنها را دوباره بخوانیم. اما آن کاغذها بهمرور زرد میشدند و باید دورشان میریختیم. تازه آن برگهها محدود بودند و کم. اما امروز ما با حجم زیادی از اطلاعات مواجهیم. مثلاً در گذشته، یک کتابدار، کتابهایش را بر حسب «دیویی» طبقهبندی میکرد؛ کتابهای مربوط به فلسفه در یک قفسه... کتابهای ادبیات در قفسهای دیگر و...
تازه، واحد ذخیرهی اطلاعات در شکل قدیمی «جلد» کتاب بود. اما اگر تو مدیر یک فروشگاه بزرگ مجازی مثل سایت «آمازون» بشوی، باید اطلاعاتت را چگونه طبقهبندی کنی تا در کوتاهترین زمان، هم خودت و هم دیگران بتوانید از آن ها استفاده کنید؛ تازه واحد انباشت اطلاعات تو دیگر جلد نیست، بلکه «کلمه» است.
- وای... خیلی سخت شد. احساس میکنم ما در این حوزه خیلی بیسوادیم.
آموختن این مهارتها برای همهی ما الزامی است و واقعاً اگر بلد نباشیم مثل یک بیسواد هستیم. اما فاز سوم، حوزهی «مهارت برداشت اطلاعات» است. مثلاً الآن در تبلت من، سههزار جلد کتاب ذخیره شده. من اگر مهارت برداشت اطلاعات را نداشته باشم نمیتوانم بهجا و بهموقع، از اطلاعات این همه کتاب استفاده کنم.
- چهجالب. یعنی شما کتاب را هم بهشکل مجازی مطالعه میکنید؟
گاهی میشود که بر روی تبلت من، پنج عنوان کتاب باز است. آخر من معمولاً یک کتاب را شروع نمیکنم و بعد هم تمامش کنم و سراغ کتاب بعدی بروم. شاید امشب که خسته هستم، بقیهی یک رمان را بخوانم و فردا یک کتاب علمی را. تازه، فضای مجازی به من این امکان را میدهد که مجبور نباشم صفحه به صفحهی یک کتاب را مطالعه کنم. یک موضوع را جستوجو میکنم و صفحه یا صفحاتی که دربارهی آن یک کلمه است، جلوی رویم ظاهر میشوند و... در واقع شیوهی مطالعهی من مبتنی بر ابزارهای امروزی است.
- اما هنوز بعضی از کتابخوانها معتقدند که هیچچیز نمیتواند جای کتاب کاغذی را بگیرد و ما کیف میکنیم کتاب دستمان میگیریم و...
بله، اما این یک عادت است. مثلاً زمانی بود که ما کیف میکردیم برای دوستانمان نامه بنویسیم و در ابتدای آن هم بنویسیم «ای نامه که میروی به سویش...» اما در دنیای امروز، ایمیل جای نامه را گرفته.
- یعنی تصور میکنید در آینده روزی فرا خواهد رسید که دیگر نه کتابی چاپ شود و نه نامهای نوشته؟
نه. من معتقدم حتی این امکان وجود دارد که جایگزینی هم رخ ندهد. یعنی میتواند زندگی کتاب و نامه هم ادامه پیدا کند. اما من میتوانم با استفاده از فضای مجازی، یک شب پنج کتاب را بخوانم و شما یک کتاب. دکترای من علوم ارتباطات است. دلیل ندارد هر کتاب تازهای را که در این رشته چاپ میشود، از اول تا آخر بخوانم. فضای مجازی این امکان را به من میدهد که بتوانم تازههای هر کتاب را پیدا کنم و وقتم را روی آنها بگذارم. بهچه دلیل باید تئوریهایی را که قبلاً خواندهام دوباره بخوانم؟
- از قول «گئورگ زیمل» جامعهشناس مشهور خواندم که در جواب این سؤال که «چرا انسان در طبیعت آرامش دارد؟» گفته بود دادههای طبیعت به انسان محدود است و انسان قدرت پردازش این اطلاعات محدود را دارد؛ پس زمانی که در طبیعت است احساس آرامش میکند. ولی ما در فضای مجازی با حجم وحشتناکی از اطلاعات مواجهیم. بهنظر شما این همه اطلاعات جورواجور، ما را پریشان نمیکند؟
این نظریه کاملاً درست است؛ اما این اتفاق وقتی رخ میدهد که شما با استفاده از شیوهی قدیم، با جهان جدید روبهرو شوید. در این صورت ما در کنار اقیانوسی از اطلاعات هم تشنه به خانه برمیگردیم. در طبیعت زمان و مکان محدود است و شما اطلاعاتتان را فقط از درخت و کوه و سبزهی اطرافتان میگیرید. اما دنیای مجازی، محدودیت زمان و مکان را برای ما برداشته است. مثلاً وقتی شما میخواهید شبی مبلغی پول از حسابتان در بانک برداشت کنید، آیا در قید زمان هستید؟ و یا به بانکتان مراجعه میکنید؟ پس فضای مجازی لازمان و لامکان است. اما با توجه به صحبتهای قبل، اگر به مهارت انتقال وجه از طریق اینترنت مسلط نباشید، نمیتوانید از این فضا بهرهمند شوید؛ تازه ممکن است نگران هم بشوید.
- بعضیها از خانوادهها معتقدند بسیاری از اطلاعات موجود در این فضا، برای نوجوان ما زیانآور است. شما هم چنین عقیدهای دارید؟
بهنظر من فضای مجازی، درست شبیه یک فروشگاه است که در آن «معنی» میفروشند. چهطور است که وقتی نوجوانی برای خرید به یک فروشگاه مراجعه میکند و مثلاً یک آبمیوه برمیدارد، تاریخ تولید و انقضایش را کنترل میکند؛ در اینترنت هم وقتی به سایتی مراجعه میکنیم، باید تاریخ تولید و انقضای اطلاعات مورد نظرمان را درست بررسی کنیم. همان آبمیوه، اگر تاریخ مصرفش به پایان رسیده باشد، تبدیل به سم شده و برای بدن ما ضرر دارد، اطلاعات بدون بررسی هم میتواند برای هر نوجوانی، دردسرساز شود.
- و دیگران باید تاریخ مصرف و کارخانهی معتبر تولید کنندهی آبمیوهی اینترنتی من نوجوان را کنترل کنند یا خود من هم میتوانم به این مهارت دست پیدا کنم؟
هم بله و هم نه! واقعیت این است که در کشورهای پیشرو هم نهادهایی وجود دارند که وظیفهی کنترل اطلاعات را برعهده دارند. اما واقعیت این است که اطلاعات در فضای مجازی با اطلاعات در دنیای حقیقی کاملاً یکسان است. یعنی هیچ کتابی در اینترنت نیست که در عالم حقیقی اصلاً نوشته نشده باشد. اتفاق مهم در دنیای مجازی آن است که امکان دسترسی به اطلاعات را برای ما راحت کرده است. اما همانطور که در فضای مجازی دسترسی به خیر و خوبی آسان است، دسترسی به شر و بدی هم ساده است. از این مسیر هم میتوان خوبی را منتشر کرد و هم بدی را. برگزاری یک تشکل حمایت از محیطزیست، در فضای مجازی اتفاق میافتد و هککردن حساب مردم و برداشت از حساب دیگران هم در همینجا رخ میدهد.
البته خوب است که ارگانهایی مسئولیت پالایش اطلاعات خیر از شر را بهعهده داشته باشند؛ اما بهنظر من بهطور طبیعی یک نوجوان باید خودش به شرایط مدرن معاصر تسلط پیدا کند.
- پس شاید بهتر باشد تشکلهای مسئول، بهجای برو و نروها و ببین و نبینها، سواد رسانه ای نوجوانها را افزایش دهند.
کار درست همین است. البته من شنیدهام که امسال کتاب «تفکر و سواد رسانه» برای اولین بار، وارد سیستم آموزشی دورهی دوم متوسطه شده. من هنوز این کتاب را ندیدهام، اما فکر میکنم مفهومش این است که مسئولان آموزش ما به این نکتهی مهم توجه کردهاند.
- این روزها، حضور در فضای مجازی، زمان زیادی از وقت نوجوانان را به خودش اختصاص داده. این موضوع، پیامدهای گوناگونی دارد. اما شاید نکتهی مهم این باشد که آهستهآهسته بچهها لذتهای فضای مجازی را به لذتهای دنیای معمولی ترجیح میدهند. این اتفاق را چگونه تحلیل می کنید؟
یک نوجوان به میزانی که با این فضا درگیر میشود، هم فرصتهای جدید برای خودش ایجاد میکند و هم البته مخاطرههای جدید. یکی از همین فرصتها، لذت بردن است؛ مثلاً ما میتوانیم در این فضا با دوستی که ماهها او را ندیدهایم چت کنیم. این امکان لذتبخش است؛ اما جای دیدار او را نمیگیرد و باز هم دلتنگ او خواهیم ماند. یا اینکه ما میتوانیم در این فضا دربارهی آب کلی حرف بزنیم و مطلب بخوانیم، اما سیراب که نمیشویم. پس بهنظر من فرصتهای حقیقی و مجازی نمیتوانند جای هم را بگیرند. البته اگر جای هم را بگیرند هم من مشکلی با آن ندارم! مثلاً مدتی پیش دیدم سایتی، مجلس ختم اینترنتی برگزار کرده. من هم در آن مجلس شرکت کردم و دیدم بیشتر شرکتکنندگان در ختم اینترنتی آن مرحوم، از دوستان خارج از کشورش بودند. خب بهنظرم اگر این اتفاق، باعث التیام دل بازماندگان بشود، خوب است دیگر! حالا میخواهد این تسلیدادن، مجازی باشد یا حقیقی.
- پس خانوادهها خیلی هم نگران نباشند؟
بهنظرم ما انتخاب دیگری نداریم. باید یاد بگیریم چهطور از این امکان استفاده کنیم. استفاده از اینترنت مثل پریدن روی پلنگ است. پریدنش آسان است اما پیادهشدن کمی سخت بهنظر میرسد. باید یادبگیریم و فراوان دربارهاش حرف بزنیم و بنویسیم و بخوانیم.
- برمبنای آخرین بررسیهای نظام پایش شاخصهای ارتباطات کشور، ۶۵ درصد کاربران اینترنت در ایران عضو شبکههای اجتماعی هستند. شما هم از طرفداران پر و پاقرص این شبکهها هستید. البته وبلاگ فعالی هم دارید و کلی طرفدار دارد.
البته که من هم در شبکههای اجتماعی فعال هستم. اما کارکرد وبلاگ من به اسم «دات» کمی متفاوت است.
- یعنی...
یعنی اینکه بخشی از کار علمی دانشگاه را با حضور دانشجویان دورهی دکتری و کارشناسی ارشد، در آنجا دنبال می کنیم. حتی شعار این وبلاگ هم این است: «دات، امتداد کلاسهای من است!»
- حالا چرا دات؟
میخواستم به خودم یادآور شوم که من در این عالم مجازی، تنها اندازهی یک نقطه هستم.
- چه با شکوه. جایی میخواندم که گاهی سؤالهای آزمونهایتان را هم دوسهروز قبل از امتحان، در همان وبلاگ میگذارید؟ نوجوانها آرزو دارند که معلمهایشان مثل شما باشند.
بله، ولی سؤالهای آزمونهای دورهی دکتری، بیشتر مفهومی است و دانشجویان باید روزها برای رسیدن به جوابش تلاش کنند.
- پس از این فضا برای آموزش هم میتوان استفاده کرد. حتی این روزها، عبارت «مدرسهی هوشمند» هم خیلی مد شده؛ ولی نوجوانها معتقدند مدارسشان از عبارت هوشمند، تنها امکاناتی سختافزاری مثل تختهی هوشمند را یدک میکشند.
اول اینکه بهنظر من هوشمندسازی یک مدرسه، الزاماً الکترونیککردن آموزش نیست. اساساً این واژه وقتی ایجاد شد که در مدارس اتاق رایانه تأسیس شد. اتاقی که چند کامپیوتر در آن قرار دادند تا بچهها با این ابزار آشنا شوند.
- و با این اتفاق، مدارس واقعاً هوشمند شدند؟
قطعاً نه. ماجرا ادامه پیدا کرد تا اینکه در هر کلاس یک کامپیوتر گذاشتند و در این حال، اتاق کامپیوتر تبدیل شد به اتاقهای کامپیوتر. از زمانی که این کامپیوترها در هر کلاس از طریق شبکه، به هم وصل شدند و راه ارتباطی کلاسها با هم دو سویه شد، مدارس هوشمند مفهوم پیدا کرد.
- و این ارتباط دوسویه به چه معنا بود؟
مثلاً بچههای کلاس الف، دو فصل از کتابی را که معلم در کلاسشان تدریس کرده بود، خلاصه کنند و کلاس ب هم دو فصل دیگر را خلاصه کنند و کلاسهای دیگر هم بقیهی کتاب را و این اطلاعات را نیز در اختیار همدیگر قرار دهند، ارتباط دو سویه میشود و آن مدرسه هوشمند.
- پس کار ما با مفهوم واقعی هوشمندسازی مدارس خیلی فاصله دارد؟
دقیقاً. حالا تصور کنید اگر اطلاعات کلاس ما در اختیار همکلاسیهایمان در کشور ژاپن قرار گیرد و اطلاعات آنها در اختیار ما. مثلاً بچههای کلاس ما به آنها میگویند ما ساعت ۱۴ خانه میرویم؛ و آنها میگویند ما ۱۵؛ و معلوم میشود که بچههای ژاپنی، یکساعت آخر را به نظافت مدرسه میپردازند؛ و ما کنجکاو میشویم که مگر مدرسهی شما «نظافتچی» ندارد و... و اینطور میشود که از آن بهبعد بچههای کلاس ما بر روی نظافت کلاسشان دقیقتر میشوند و بهمرور میفهمند آموزش، فقط یادگیری یکسری محفوظات نیست و اینطوری باعث رشد هم میشوند. این الگوی یک مدرسهی هوشمند است.
- یعنی وقتی که فقط بچهها اطلاعات را از معلم یاد نگیرند؟
کاملاً! یعنی مدرسهای هوشمند است که آموزش در آن افقی باشد نه عمودی. معلم این مدرسه به آن مدرسه یاد بدهد و دانشآموز آن مدرسه به این مدرسه. در یک مدرسهی هوشمند، همه در ارتقای دانش سهیماند و فقط وظیفهی معلم، انتقال دانش به دانشآموزان نیست و در این مدرسه، همه بخشی از دانش میشوند.
- این روزها نوجوانها از پیامرسانی مثل تلگرام زیاد استفاده میکنند و خبرها و فیلمهای مختلفی را که میگیرند، خیلی زود برای هم میفرستند. حتی گاهی اگر در محلهشان اتفاقی هم بیفتد، اول به فکر عکسگرفتن برای کانال تلگرام و اینستاگرامشان هستند تا کمک به حل ماجرا. آیا اینطوری بچهها میتوانند ادعا کنند که خبرنگارند؟
بچهها باید بین سرعت و صحت اطلاعات، تعادل ایجاد کنند. اگر من هر خبری را که به دستم میرسد، بهسرعت در گروهی منتشر کنم، شاید در نگاه اول خیلی هیجانانگیز باشد؛ اما وقتی به مرور مخاطبهای من میفهمند که درستبودن منبع خبر چندان برای من مهم نیست، آهستهآهسته مخاطبهای خودم را از دست میدهم. حتی بهنظر من باید صحت اطلاعات را بر سرعت مقدم داشت. درست که گاز اتومبیل ما بیشتر شده، اما در مسیر، چاله هم وجود دارد. قرار نیست سرعت، باعث افتادن در چاله و از دستدادن جان خودت و همراهانت شود. اینطوری مخاطبانت دیگر به تو اعتماد نمیکنند و تو کلیک نمیشوی!
- استفادهی بچهها از اینستاگرام هم جالب است؛ از اتفاقهای روزمره عکس میگیرند و آن را در صفحهشان میگذارند و زیر آن هم مینویسند «من و کیکتولد، یهویی!».
بهنظر من اینستاگرام کارکرد خبری ندارد، بلکه یک شبکهی اجتماعی است که بیشتر، روایتهای تصویری و غیرمتنی را بازگو میکند؛ حتی متن هم باید در خدمت تصویر باشد. اما من معتقدم پستهایی که من بهعنوان یک شهروند در این شبکهها میگذارم، باید منطبق بر اصول تهیه و انتخاب خبر باشد.
- و این اصول چیست؟
اگر در جریان اطلاعرسانی، خبری سطح آگاهی مخاطب مرا بالا نبرد، به او در تصمیمگیریهای روزمره، کمک نکند یا به رفع درد یا مشکلی منجر نشود و آموزشی در پی نداشته باشد، آن خبر بیفایده است. آخر برای مخاطبان من در اینستاگرام، حتی دوستان نزدیکم چه اهمیتی دارد که بدانند امروز پیتزای من، سرد شده یا در کوچهی ما ترافیک بوده. بهنظر من حتی اگر از این شبکهها برای سرگرمی هم استفاده میکنیم، باید بدانیم که در قالب سرگرمی هم میشود سطح آگاهی دیگران را افزایش داد و یا اطلاعات مفید را بهشکل سرگرمکنندهای به دیگران منتقل کرد.
- این روزها در صفحهی اینستاگرام شما هم چرخ میزدم. شاید ویژگی شاخص آن از نظر من، نگاه متفاوت به اشیا بود و نکتهسنجی و جملههای کوتاه؛ و دوزبانهبودن!
اسم صفحهی اینستاگرام خودم را گذاشتهام «روایتهای کوتاه از ایران». بهخاطر همین از اول هم تصمیم گرفتم آن را دوزبانه کار کنم تا کسانی که در سیدنی، لاهور یا دیگر کشورهای جهان هستند، تصویر روشنی از ایران داشته باشند. سعی کردم تمرکز عکسهایم بر روی زندگی شهری باشد. البته چاشنی تجربههای شخصی هم همراه آن است. یک لایهی پنهان هم دارد که مربوط میشود به برنامهی کلاسهای دانشگاه و دانشجویانم.
- یعنی عکسهایتان برای دانشجویانتان بار آموزشی هم دارد؟
سعی میکنم اینطور باشد. مثلاً یکبار از یک فنجان چای، عکاسی کردم و گفتم «اسکیما» (schema) (مجموعهای از تجربههای گذشته که بر رفتار ما در موقعیتهای آشنای زندگی اثر میگذارد) چیست؟ و دوباره شب بعد، از همان فنجان چای در وضعیتی دیگر عکاسی کردم و آنجا شرح دادم که اسکیما چیست.
- در صفحهی شما، تصویر ترامپت کوچکی را دیدم که روی میز کارتان است و بارها از زاویههای مختلف، تکرار شده. آن هم ماجرایی دارد؟
آن عکس هم یک پیام برای دانشجویانم دارد. بچههایی که با من رسالهی کارشناسی ارشد یا دکتری دارند، هر وقت در صفحهی من تصویر آن ترامپت کوچک طلایی را ببینند، میفهمند صبر استادشان بهسر آمده و باید هرچه سریعتر، گزارش پیشرفت از کارشان را برایم ارسال کنند. و جالبتر اینکه دنبالکنندههایی هم که از این کد خبردار نیستند، در زیر آن تصویر کامنت میگذارند که ما هم فلان کتاب را خواندهایم و فلان پیشرفت را کردهایم.
- بعضی معتقدند این شبکهها، فضای خصوصی انسانها را از بین برده؟
دو نگاه کاملاً متفاوت در این زمینه وجود دارد. نگاه اول این است که ابزارهای مدرن اساساً اجتماع را به یک جامعهی نظارتی تبدیل میکنند؛ یعنی ما بهسمتی پیش میرویم که همهچیز زیر نظر است و کنترل میشود. مثلاً موتورهای جستوجوگر بهراحتی میتوانند رصد کنند که هر کاربر بر روی چه صفحاتی کلیک کرده و چندبار! پس خودبهخود با ورود به فضای اینترنت، شما درحال زندگی در اتاق شیشهای هستید.
- و اطلاعات ما هم در دسترس همه قرار میگیرد؟
قطعاً نه! اما شاید روزی گروهی بتوانند به این اطلاعات دست پیدا کنند. یکبار در برنامهای تلویزیونی، «اوباما» را دیدم که از دبستانی بازدید میکرد. در آنجا از دانشآموزان پرسید چه کسانی در شبکههای مجازی فعال هستند؟ و هر کدام از بچهها دست بلند میکردند و نام شبکههای اجتماعی را میگفتند. او به شوخی به بچهها گفت اگر در آینده، دلتان میخواهد رئیسجمهور آمریکا شوید، در فیسبوک فعالیت نکنید و بچهها خندیدند. در این شوخی، یک راز بزرگ نهفته بود و آن، اینکه فعالیت شما در این شبکه، برای شما سابقهای میسازد که از این سابقه میتوان روزگاری ضد شما استفاده کرد.
- و نگاه بعدی؟
دید بعدی آن است که یک کاربر شبکهی اجتماعی، باید با این بلوغ فکری برسد که مسایل شخصی دیگران هیچ ارتباطی به او ندارد. اینکه یکنفر چاق است یا لاغر، به ما مربوط نیست؛ یا اگر فردی هنوز ازدواج نکرده، تصور نکنیم که او فراموش کرده به این پدیدهی مهم فکر کند و از یادش رفته، و ما به او این نکته را یادآوری نکنیم.
- این همان مفهوم اخلاق در دنیای مجازی است دیگر؟
بله. جالب است که حتی ضربالمثلهای ما هم انگار اخلاق در شبکههای اجتماعی را به ما یادآور میشوند. نمونههایی مثل «با یک گل، بهار نمیشود»، «یککلاغ چهلکلاغ» و...
- نمونهای از عدم رعایت اخلاق در شبکههای اجتماعی نام می برید که شاید ما آن را رعایت نمیکنیم.
مثلاً من با دوستی در شبکهی تلگرام ارتباط دارم. حالا اگر از طریق همین شبکه، به تلفن او هم دسترسی پیدا کنم، آیا این حق را دارم که با او تماس هم بگیرم؟ بهنظر من پاسخ این سؤال، «نه» است. من باید اول از او اجازه بگیرم و اگر او اجازه داد تماس بگیرم. داشتن دسترسی بهمعنی حق ارتباط نیست.
- حالا اگر اجازه بدهید کمی از دنیای مجازی فاصله بگیریم و به دنیای واقعی خودتان سرک بکشیم.
خواهش میکنم.
- تصور بچهها از تحصیل این است که در دورهی نوجوانی باید تلاش کنند و درس بخوانند و بیخوابی بکشند تا در آینده دکتر و مهندس بشوند و بتوانند پایشان را روی پایشان بیندازند و استراحت کنند. اما امروز ما آنها را با دکتر شکرخواهی آشنا کردیم که از صبح اولوقت، دانشگاه میرود و در کلاس با دانشجویانش سر و کله میزند و بعد از ظهر هم اینجا، در دفتر همشهری آنلاین با خبرها سر و کله میزند و وقتی نیمههای شب هم به خانه میرسد باز مطالعه میکند... ماجرا از چهقرار است؟
البته ساعت بدن من به کمخوابی عادت کرده؛ اما معتقدم همیشه باید در زندگی تلاش کرد و زحمت کشید. البته دلم میخواهد به نوجوانهای مخاطب دوچرخه بگویم که هیچ هدفی در زندگی از آنها دور نیست و باید امیدوار باشند که با اولین قدمی که برمیدارند، حتماً هدف را واضحتر میبینند و به انتهایش میرسند؛ چون هدفها ثابتاند و ما به سمتشان در حرکتیم و حتماً به آنها میرسیم. البته باید رؤیای خوب انتخاب کنند؛ چون من تجربه کردهام که راه رسیدن به رؤیاهای خوب کوتاهتر است و چون جنسشان خوب است، زودتر به نتیجه میرسند. شما در این زمانه اگر بخواهید کار بد انجام دهید، کلی دوربین مداربسته هست و به شما اجازه نمیدهد بهراحتی مرتکب خطا شوید؛ اما اگر کسی در مدرسه و در نزدیکی شما زمین بیفتد، بهسرعت میتوانید به سمتش بروید و دستش را بگیرید، یا اگر لازم باشد برای روشنشدن اتومبیل همسایه کمک کنید، بهراحتی امکانش فراهم میشود.
- ولی بچهها موانع زیادی را جلوی راهشان میبینند.
من که فکر میکنم سرسختترین رقیب برای نرسیدن به هدف، خودمان هستیم. ما باید بتوانیم خودمان را شکست بدهیم تا به هدفمان برسیم. هر جا که مانعی در راه رسیدن به هدف احساس کردیم، خودمان را در آیینه ببینیم و به خودمان یادآوری کنیم که رقیبمان همین کسی است که در آیینه میبینیم. پس باید تلاش کنیم از او جلو بزنیم.
- و اگر نتوانیم از پس خودمان برآییم؟
بله، در این راه ممکن است ۲۰ بار زمین بخوریم و از پس مشکلات بر نیاییم؛ اما من راهحل سادهای برای این راه پیشنهاد میکنم؛ لطفاً ۲۱ بار بلند شوید! خودتان را بتکانید و باز به جلو بروید. البته در راه باید سرمان را مدام بالا و پایین کنیم.
- چرا؟
سرمان بالا باشد، چون باید قله را ببینیم که باید به آن برسیم و گاهی هم باید زمین را نگاه کنیم تا پایمان در خار و خاشاک نرود. چون اگر فقط قله را نگاه کنیم با پاهای زخمی نمیتوانیم راه را ادامه دهیم و اگر فقط به زمین نگاه کنیم ترس از موانع، جلوی حرکت ما را میگیرد.
- و چهقدر باید روی استعدادهایمان حساب باز کنیم؟
من که فکر میکنم ضعف و قوتهای ما درونی است؛ اما این فرصتها و تهدیدهاست که باید بیشتر به آنها توجه کرد. باید واقعبین بود و باور داشت بر سر راه ما، تهدیدهایی هم وجود دارد. و البته باید دانست که فرصتها هم چیزی نیست که هر روز صبح تقسیمش کنند و همیشه در اختیار ما قرار دهند. از تهدیدها نباید بترسیم و قدر فرصتها را هم باید بدانیم.
- میشود ماجرای فرصتها و تهدیدها را کمی ملموستر بیان کنید.
مثلاً اگر روزی با کسی دوست شدیم که ریاضیاش از ما بهتر است یا بهتر از ما فوتبال بازی میکند؛ این یک فرصت است برای رشد و پیشرفت. اما شاید با کسی آشنا شویم که هی به ما بگوید تو نمیتوانی فوتبال بازی کنی! تو نمیتوانی مثل من مسئلهی ریاضی حل کنی و تو نمیتوانی... و تو نمیتوانی...! این رفاقت برای ما یک تهدید است و ما میتوانیم در مقابل این تهدید بایستیم و به دوست جدیدمان بگوییم: «ممنون از تو؛ من تسلیم حرفهای تو نمیشوم!» و او را ترک کنیم و سراغ کس دیگری برویم تا تهدید نشویم.
- و شما در زندگی شخصیتان با تهدیدها و فرصتها چهطور کردهاید؟
من در حوزهی تهدید و فرصت، سعی کردم که دیگران را مثل خودم ببینم. مثلاً من در دانشکده، مسئول گروه اروپا هستم. اگر دانشجویی از گروه خاورمیانه به اتاقم بیاید تا دربارهی موضوعی از من مشورت بگیرد، اصلاً فکر نمیکنم کار او به من مربوط نیست. تصور میکنم او پسر من یا دانشجوی من است، او هم درحال تکمیل رسالهی کارشناسی ارشد یا دکتری خود است و من باید به او کمک کنم. حتی اگر آن روز وقت هم نداشته باشم سعی میکنم روزهای آینده از او بخواهم که دوباره به اتاقم بیاید و همراهیاش کنم.
- و این رویکرد، چه تغییری در شما ایجاد کرده است؟
وقتی دوستانمان را مثل خودمان ببینیم و فکر کنیم همکلاسیهایمان مثل برادر و خواهر خودمان هستند نگاهمان به زندگی تغییر خواهد کرد و رفتار خودمان و دیگران تغییر میکند. وقتی من دست دوستم را بگیرم فکر میکنم که او هم روزی دست من یا دست برادرم را خواهد گرفت.
- و از فرصتهایتان چگونه استفاده میکنید؟
سعی میکنم اگر فرصتی در زندگی برایم پیش آمد، برای خودم شریکی پیدا کنم. مثلاً شیوهی تدریس من در دانشگاه اینگونه است که هر جلسه از بین بچهها همکاری انتخاب میکنم که مرا در تدریس کمک کند. من تدریس را برای خودم یک فرصت میدانم و سعی میکنم دانشجویانم را در این فرصت شریک کنم. اینجوری آنها قبل از اینکه از رسالهی خودشان دفاع کنند، بارها و بارها تجربهی تدریس پیدا کردهاند.
- کمی هم از شیوهی تدریستان بگویید.
من در کلاس همیشه به بچهها میگویم باید با شیوهی گروهی کلاس را اداره کنیم. یعنی من فقط نباید به شما آموزش دهم؛ بلکه من هم بخشی از یادگیری هستم؛ و در این شیوه، دو قانون مهم هم در کلاسم حاکم است: یکی اینکه کسی حق ندارد بر روی همکلاسیاش برچسبی بچسباند و صفتی را به کسی نسبت دهد و دیگر اینکه کسی حق سکوت در کلاس را ندارد، مگر آنکه آن سکوت موجه باشد.
- رؤیای خودتان در زندگی چه بود؟
من البته در این سن، بیشتر به رد پایی که میگذارم فکر میکنم. بیشتر به پشت سرم نگاه میکنم و از خودم میپرسم که آیا این رد پاها، باعث نجات و رهایی کسی شده، یا عوامل نابودی دیگران را فراهم کرده.
- خب، اینها اندیشههای مربوط به این دوره از زندگی است. آیا در نوجوانی هم همینطور فکر میکردید؟
من در نوجوانی خیلی تحت تأثیر پدر و مادرم بودم و امروز باور دارم که ما خیلی شبیه والدینمان میشویم. من در نوجوانی هم خیلی آدم عجیب و غریبی نبودم. اما در آن روزگار فکر میکردم یادگیری یک زبان دوم، دنیای جدیدی را پیش رویم باز میکند. بهخاطر همین، با وجود کسب رتبهی ۱۱ کنکور، رشتهی مترجمی زبان را انتخاب کردم یا در دورهی سربازی، من سپاه دانش در مازندران بودم و مازندرانی یادگرفتم. ترکی یا عربی را تا حدی درک میکنم.
- و چهطور پس از دورهی لیسانس مترجمی زبان، سراغ علوم ارتباطات رفتید و به تدریس در دانشگاه مشغول شدید؟
من از همان دورهی جوانی، تصور میکردم تغییرات فرهنگی، خیلی عمیقتر از تغییرات سیاسی است، پس از همان روزها معلمی را با گوشت و پوستم دوست میداشتم تا بتوانم در مسیر تغییر فرهنگ، قدمی بردارم. رشتهی روزنامهنگاری هم در همین راستا بود. حتی تألیفات من هم بر روی آموزش متمرکز است، بر روی انتقال یک مفهوم، یک معنا، یک رفتار. خلاصه آرزوهای عجیبغریب نداشتم و دلم نمیخواست پس از تسلط به دنیای مجازی، مثلاً در مایکروسافت استخدام شوم.
- اصلاً هیچوقت در این فکر نبودید که در شرکتها یا دانشگاههای معتبر جهان تدریس کنید؟
یکبار یکی از اساتید دانشگاه بیرمنگام انگلستان از من برای تدریس دعوت کرد. به او گفتم «جواد» را تابهحال شنیدهای؟ گفت نه! گفتم «یوسف» را شنیدهای؟ گفت نه. گفتم میدانی «سیروس» چه کسی است؟ گفت نه. گفتم کلمهی «ژوزف» به گوشت خورده؟ گفت بله. «جیکب» چهطور؟ گفت زیاد شنیدهام. لبخندی زدم و گفتم اما من ژوزف و جیکب را نمیشناسم و ترجیح میدهم به یوسف و یعقوب و به اسمهای دیگری که برایم آشناست درس بدهم. او هم روی مرا بوسید و برایم آرزوی موفقیت کرد. البته نمیگویم دیگران مثل من باشند، اما من از این نگاه در زندگی کیف میکنم و لذت میبرم.
- کمی از «میلاد»، پسرتان بگویید و رفتارتان با او.
شاید بتوانم بگویم که او الآن نزدیکترین دوست من است. من از بچگی آرزو داشتم مرا بابا صدا کند اما او میگفت یونس! در دانشگاه رشتهی جهانگردی خوانده و تخصص کارشناسی ارشدش هم، جهانگردی با گرایش اقلیمشناسی است. اما برنامهنویس ماهری است و خیلی از اپلیکیشنهای شناخته شده را نوشته است. در نوجوانی با میلاد جوری رفتار کردم که خودش بتواند فرصتهای جدید را تجربه کند. او هم علاقهمند بود و در دورههای مختلف، خودش را حسابی درگیر کارهای سخت میکرد و بهخاطر همین خیلی مستقل بار آمده. سعی کردم کاری کنم که او هم از آرمانهایش نترسد، اسیر موانع پیش پایش نشود و بلندپروازی نکند و... اما به او گفتهام که تو قرار نیست بهطور فردی مشکلاتت را حل کنی. اگر شریک خواستی مرا صدا کن و او هم به تناوب، یا مادرش را صدا زده یا مرا.
- نشریهی دوچرخه، خودش این روزها ۱۶ ساله شده و نوجوان. برای او و خوانندگانش چه آرزویی دارید؟
دوچرخه نشریهای است که بر پایهی ارتباط دوطرفه بنا شده و ابزار ارتباطی مؤثری است که پاتوق خوبی برای خلوت نوجوانان است و امیدوارم همیشه چرخش بچرخد.
در اینستاگرامش چرخی زدم. خیلی جذاب بود. از میان آن همه تصویر رنگارنگ و نوشتههای کوتاه و ریزهمیزه، تصویر یک گل آفتابگردان، چشمم را گرفت؛ و وقتی نوشتهی زیرش را خواندم میخکوبم کرد. دلم میخواهد همان متن یونس شکرخواه را با شما هم به اشتراک بگذارم. اگر شما هم خوشتان آمد لایکش کنید:
مزرعهی فالوئرها و باغچهی شما
فرض کنید فردا اینستاگرام یا هر شبکهی اجتماعی دیگر ارقام مربوط به فالوئرها را بر دارد. حالا کدام اکانتها را دنبال میکنید؟
اگر به این پرسش درست پاسخ دهید، دارید در هزارتوی شبکههای اجتماعی راه درستی را طی میکنید.
به بازی دنبال کردن و دنبال شدن نپیوندید، اگر کمیت برایتان ملاک است، صدها وبسایت و اپلیکیشن هست که فالوئر خرید و فروش میکنند. در واقع این وبسایتها و اپلیکیشنها مزرعههایی هستند که فالوئر کشت میدهند، باغچهی خودتان را بیل بزنید. رو به نور بپیچید، رو به کیفیت، اعداد واقعی هستند، حقیقی نیستند.
نظر شما